شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
آن زمانی که دل مهیا شد
دفتر غم مقابلم وا شد
تا که آنرا ورق زدم دیدم
نهمین صفحه نام موسی شد
حضرت کاظم از عنایت خویش
نظری کرد و سینه غوغا شد
در تکاپوی گفتن شعری
طبع سردم چو گل شکوفا شد
نفسی زد به آن دم قدسی
روح مرده دوباره احیا شد
تک نگاهی نمود و از پس آن
همه درد من مداوا شد
فقط از او زنم دمادم دم
نفسم چون که وقف مولا شد
ذکر او بوده ذکر هر روزش
پور مریم اگر مسیحا شد
سینه ام پر شراره از غصه
ناله هایم به غم هم آوا شد
دل من از گنه زمین گیر است
آمدم تو نگو دگر دیر است
ای کلیمی که صد چو موسایی
عالمی بنده و تو مولایی
در مدیح گلی به مثل شما
من چه گویم که پور زهرایی
پادشاهان چو ریزه خوار درت
بر همه آفرینش آقایی
آن رضایی که جان و دل از اوست
تو به شمس الشموس بابایی
آفتابی، ستاره ای، ماهی
تو زمین، آسمان نه دریایی
آن قدر گفته اند و می گویند
که شما روز حشر با مایی
آن کسی که گدایتان باشد
فخر می کند به حاتم طایی
تا که مانده حریم پر مهرت
چه کسی می رود دگر جایی
در عزایت اگر اجازه دهی
هر دو چشمم کنند سقایی
من کجا و نوشتن از کرمت
جان مولا مرا رسان حرمت
تو که با غصه ها هم آغوشی
فقط از جرعه های غم نوشی
شمع عمرت به گوشه زندان
رفته دیگر به حال خاموشی
ذکرتان بوده ذکر خلصنی
بهر رفتن چه قدر می کوشی
از جسارت به ساحت مادر
در تب غیرتت چه می جوشی
خلوت تو چه دیدنی باشد
روز و شب از خدا تو مدهوشی
جسمت افتاده بی رمق دیگر
از غل آهنیین تو بی هوشی
نکند موقع پریدن هست
جامه ای از کفن چرا پوشی؟
سپری می شود ز غم هایت
روز و شب های من به چاووشی
مثل هر شیعه ای تو هم مولا
عاشق آن ضریح شش گوشی
من پریشان غصه هات هستم