زندگی نامه آیت الله استاد دکتر احمد بهشتی
آیت الله استاد دکتر احمد بهشتی
اینجانب احمد بهشتى در سال 1314 شمسى در اسلام آباد (میانده سابق) از روستاهاى بخش شیبکوه شهرستان فسا در خانوادهاى روحانى متولد شدم.
پدرم مرحوم حجّة السلام و المسلمین حاج شیخ عبدالمجید بهشتى در روستاهاى بخش مزبور و روستاهاى بخش کردیان جهرم اقامه نماز جمعه و جماعت مىکرد و از طریق منبر به ارشاد مردم مىپرداخت. او به قدرى در معاشرت با مردم صفا و صمیمیّت داشت که کمتر کسى بود که تحت تأثیر تذکرات، مواعظ و رهنمودهایش قرار نگیرد. در مبارزه با منکرات، سرسخت و صریح اللّهجه و بى پروا بود. به همین علّت، هم احترام و هم رعب داشت و با وجود و حضور او حتى خوانین و مالکان به خود اجازه تخلّف و کجروى نمىدادند.
ساده زیستى، زهد و پارسایى، اخلاص و پرهیز از تجمّلات به او جاىگاه معنوى بسیار با اهمّیّتى بخشیده بود. به یاد دارم یکى از مالکان متدیّن منطقه جهرم که اهل ذکر و ورد و تهجّد و توسّل بود(مرحوم حاج محمد حسن دهقانى) مىگفت: من در تمام عمرم در نماز به دو کس اقتدا کردهام: یکى مرحوم آیةاللّه حاج میرزا آقا اصطهباناتى – که از مراجع مقیم نجف بود – و دیگرى پدر تو مرحوم حاج آقا بهشتى.
او تا سال 1345 شمسى در قید حیات بود. در آن سال بر اثر یک بیمارى مزمن و طولانى دار فانى را وداع گفت و به لقاى خداوند نایل گشت. عشق وافرى به اهل بیت(ع) داشت. به هنگام روضهخوانى، خودش بیشتر از مستعمان مىگریست. او چند سال پیش از ارتحال در روستایى که زادگاهش بود، بر تپّهاى به نام قلات براى خود قبرى حفر کرد و گاهگاهى تنها به آنجا مىرفت و لحظاتى در قبر مىخوابید تا همواره به یاد موت باشد و اکنون نیز در همانجا مدفون است. پیش از او کسى در آنجا دفن نشده بود؛ ولى اکنون عدّهاى از افراد مؤمن – و از جمله فرزند شهیدم دکتر محسن بهشتى طبق وصیّت خودش – در آنجا مدفوناند.
مادرم نیز نمونه زهد و پارسایى و تقوا و تهجّد بود. او در سال 1367 شمسى به زیارت بیت اللّه الحرام تشرّف یافت. حوادث تلخ آن سال که منجر به شهادت چهارصد نفر از حاجیان ایرانى شد، به او صدمات شدیدى وارد کرد. در نتیجه بیمار شد و سه روز بعد از بازگشت به ایران از دنیا رفت و در کنار همسر خود به خاک سپرده شد.
روستاى ما مدرسه نداشت؛ ولى مکتبخانه داشت. چند ماهى در زادگاهم و چند ماهى در روستاى موسویه جهرم (دهزیر سابق) به مکتبخانه رفتم و قرآن و سواد فارسى را آموختم. سپس نزد پدرم به آموزش نصاب الصّبیان، جامعالمقدّمات، شرح قطر، سیوطى، تبصرة المتعلّمین علّامه حلّى و شرائعالاحکام پرداختم.
پدر و مادرم شدیداً به تحصیل فرزندان خود علاقه داشتند. از این رو، در سال 1328شمسى به همراه پدرم به شیراز آمدم و در مدرسه آقاباباخان مشغول تحصیل علوم حوزوى شدم. در آن سالها از محضر مرحوم آیةاللّه حاج سیّد حسین آیةاللّهى – که بعدها امام جمعه جهرم شد و سال گذشته(1379ش.) از دنیا رفت – و برادر بسیار خوش استعدادش مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج سیّد حسن آیةاللّهى بسیار بهره بردم.
پدرم عائلهمند بود و خرج تحصیل فرزندان را به سختى تأمین مىکرد. مادر ما با مختصر کار بافندگى، کسرى مخارج ما را که روزانه از ده ریال تجاوز نمىکرد، فراهم مىساخت.
در عین حال خداوند، هم به ما همّت و پشتکار داده بود و هم تدریجاً اسباب موفقیّت و توسعه زندگى را خودش فراهم کرد.
با بهرهگیرى از محضر اساتیدى چون مرحوم آیة اللّه حاج عالم آیةاللّهى و مرحوم آیةاللّه حاج شیخ محمد على موحّد – که مدرسه آقا بابا خان را اداره مىکرد – کم کم دو جلد لمعه، معالم و قوانین را تمام کردم و با انتقال به مدرسه هاشمیّه شیراز – که متأسّفانه اینک در حال انهدام است – نزد مرحوم آیةاللّه حاج میرزا على اکبر ارسنجانى که مدرّس و سرپرست مدرسه مزبور بود به تحصیلاتم ادامه دادم و پس از کودتاى 28 مردادماه 1332 با مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نور الدّین حسینى که سرپرستى مدرسه خان شیراز را بر عهده داشت و این حقیر چند ماهى در آن مدرسه اقامت داشتم، آشنا شدم و در جلسات درس تفسیر وى که رونق خاصّى داشت، حضور یافتم. این آشنایى منشأ تحوّل روحى من بود. او مجتهد و مرجعى سیاستمدار بود و عملاً پیوند دین و سیاست را تجربه مىکرد. در ماجراهاى سیاسى فعّال بود. در اعدام نوّاب صفوى و یارانش در جلسات درس و منبرها زبان به اعتراض گشود. با بهائیت شیراز – با وجود سیاست مماشات رژیم – درگیر شد و شخصاً دستور تخریب خطیرة القدس را که در خیابان احمدى شیراز بود، صادر کرد و خود بر این کار ناظر بود و افسرى که براى مقابله آمده بود، مجروح گردید، شاید سال 1333 شمسى بود که به پیشنهاد و اصرار آن مرحوم، اینجانب لباس روحانیّت پوشیدم. او در سال 1335 شمسى در روز ولادت امیرالمؤمنین على(ع) زندگى را بدرود گفت و چون مرگش غیر مترقّبه بود، همه گفتند: توطئهاى در کار بوده است. فقدان او در من تأثیر دردناکى داشت و در رثایش اشعارى سرودم.
در اینجا باید یادى هم از مرحوم آیةاللّه حاج شیخ ابوالحسن حدایق، مدرّس و سرپرست مدرسه منصوریّه شیراز کنم که در زهد و پارسایى و اخلاص، شهره آفاق بود و اینجانب مدّت کوتاهى در درس رسائل ایشان حضور یافتم و از انفاس قدسیّه ایشان بهرهها گرفتم.
پس از رحلت مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین، تصمیم گرفتم که از محضر مرحوم آیةاللّه حاج شیخ بهاءالدّین محلّاتى بهرهمند شوم. درس خارج اصول ایشان و درس نزدیک به خارج مکاسب ایشان که صبح و عصر برگزار مىشد و درس تفسیر ایشان که مدّت کوتاهى ادامه یافت، براى من بسیار ارزنده و آموزنده بود. او نیز روحانى متین و موقّر و سیاستمدارى بود. او از شا گردان برجسته آقا ضیاء عراقى و خود از مراجع تقلید بود. او درایت، متانت، فقاهت، سیاست و اخلاق را به هم آمیخته بودو در تهذیب و تربیت نفوس، ید طولایى داشت.
در اینجا ناگزیرم از استاد کفایه خود مرحوم آیةاللّه حاج شیخ محمود شریعت زرقانى هم یاد کنم. درس اصول او در خانه، گویى حوزه پربار نجف را به شیراز آورده بود. زمانى که در قم قسمتى از درس کفایه مرحوم آیة اللّه سلطانى طباطبائى را درک کردم، به حق شهادت دادم که شریعت از سلطانى چیزى کم ندارد. جز اینکه سلطانى در حوزه بزرگى چون حوزه قم تدریس مىکرد و او در حوزه کوچکى چون حوزه شیراز.
از تحصیلات کلاسیک هم گزارشى بدهم. من علاقه داشتم که از علوم روز بیگانه نباشم و حتماً مدرک تحصیلى بگیرم. از اینرو، پس از گذراندن امتحانات متفرّقه ششم ابتدایى در سال 1333 شمسى طى سه سال پیاپى دروس دوره متوسّطه را به صورت داوطلب، امتحان دادم و در سال 1336 شمسى به اخذ دیپلم متوسّطه در رشته ادبیّات نایل شدم. آن سالها انجام چنین کارى جرأت و جسارت مىخواست. روحانیّت، به دلیل ضربههایى که از رژیم خورده بود، از اینگونه کارها استقبال نمىکرد. براى همین من نتوانستم در مدرسه آقاباباخان ادامه تحصیل دهم، چرا که مدرّس مدرسه مزبور، به شدّت مخالفت مىکرد. با ورود به مدرسه خان و مدرسه هاشمیّه، این محدودیّت کم شد یا به صفر رسید. در سال 1335 شمسى که امتحانات پنجم متوسّطه را مىگذرانیدم، دو سه ماهى در محضر درس مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین حاضر نشدم. پس از پایان امتحانات، یک روز بعدازظهر به منزل ایشان رفتم. چند نفر از طلّاب هم حاضر بودند. او علّت غیبت مرا از درس جویا شد. من که قدرى بیمناک بودم، از دادن جواب صریح طفره رفتم و بهطور سربسته گفتم که گرفتار بودم؛ ولى یکى از طلّاب مرا لو داد و گفت: درس جدید مىخواند. حقیقتاً دچار اضطراب شدم. نمىدانستم چه واکنشى نشان مىدهد؛ ولى او زبان به تحسین گشود و گفت: زبان هم مىخوانید؟ گفتم: آرى. گفت: بسیار خوب است. طلّاب و علماى آینده باید از علوم روز و زبان خارجى اطلاع داشته باشند. او با این سخن خود، شوق وافرى در من نسبت به فراگیرى علوم، ایجاد کرد.
به هر حال، تا سال 1338 شمسى در شیراز ماندم و از محضر علما و بزرگانى که اکنون همه آنان در خاک آرمیده و به جوار رحمت حق شتافتهاند، بهره بردم.پدرم اهل فلسفه نبود؛ ولى بسیار علاقه به فلسفه داشت و همواره مرا تشویق مىکرد که فلسفه بخوانم. مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین شدیداً گرایش فلسفى داشت و در بحثهاى تفسیرى کاملاً از فلسفه مایه مىگذاشت. خودش مىگفت: بهترین مفسّر کسى است که ملل و نحل بداند. او خودش اظهار مىداشت که بر اسفار حاشیه نوشته است. او فقیه، متکلّم، اصولى، مفسّر و فیلسوف و به قول خودش عالم ملل و نحل بود. مىگفت: براى خواندن فلسفه از پدرش اجازه گرفته است. پدر به این شرط اجازه داده است که او در فلسفه، مقلّد نباشد.
در شیراز، تنها استاد پر مایه و جامع حکمتین، حضرت سیّد حسین جهبذ – که در لباس روحانیّت، الگوى خدمت بىریا و بى توقّع بود و با مختصرى کشاورزى امرار معاش مىکرد و روزانه در حجره کوچک خود در مدرسه هاشمیّه به طلّاب، علم و عمل مىآموخت – تدریس فلسفه را بر عهده داشت، این زمینهها شوق فلسفه آموختن را در قلب جوانى چون من – که شدیداً تحت تأثیر پدر و اساتید گرانمایهام بودم و علماً و عملاً آنان را اسوه و الگوى خودم قرار داده بودم – شدّت بخشید؛ ولى در عین حال، محتاط بودم. ناچار از مدرّس مدرسه هاشمیّه مرحوم آیةاللّه ارسنجانى کسب تکلیف کردم. او که همواره مشوّق و ناظر بر کارها و برنامههاى من بود، بزرگوارانه به من فرمود: اگر شخص دیگرى با من مشورت مىکرد، مىگفتم: نخوان؛ ولى به تو مىگویم: بخوان. درود بر روان پاک او و همه اساتیدم که چگونه ذرّه پرورى مىکردند و بدون امر و نهى و دخالت و با تشویق و محبّت، به هدایت، ارشاد، تربیت و تهذیب من مىپرداختند.د
یگر تردیدى به دل راه ندادم. از مرحوم استاد جهبذ تقاضا کردم که برایم شرح منظومه حکیم سبزوارى بگوید. او با آغوش باز پذیرفت بخش منطق شرح منظومه را براى من تدریس کرد. در بحث مغالطات، حسّاسیّت نشان داد و از من جزوه تحقیقى خواست. آن سالها چنین کارى بىنظیر بود. نوشتن جزوه تحقیقى براى من برکاتى داشت. از آن پس متوجّه شدم که درس خواندن بدون نوشتن و بدون کارپژوهشى کردن بىفایده است.
سالهاى آخرى که در شیراز تحصیل مىکردم، به هیچوجه مشکل معیشتى نداشتم. دیگر نیازى نبود که از پدر و مادر کمک بخواهم؛ بلکه مىتوانستم کمک بکنم، اگر لطف خدا نبود و اگر عنایات صاحب همه حوزهها یعنى امام عصر(عج) نبود، هرگز کار من به اینجاها نمىرسید. آن روزها تلقّى بسیارى این بود که طلبگى یعنى فقر و گرسنگى و ذلّت و من مىدیدم که خلاف آن است. منبع در آمد من، یکى شهریّه مدرسه هاشمیّه بود که از موقوفات آن پرداخت مىشد و دیگر شهریّه مرحوم آیةاللّه سیّد نورالدّین شیرازى و پس از ارتحال وى شهریّه مرحوم آیةاللّه محلّاتى و از همه بالاتر منابرى که در ایّام محرّم، صفر و رمضان مىرفتم.
علاقه به سخنورى و نویسندگى در من شدید بود هر کس منبر پرمایهترى مىرفت، در دفتر مخصوص ثبت مىکردم. در حقیقت، براى منبرهاى خوب و سخنرانىهاى مفید، حکم نوار ضبط صوت داشتم. یادم هست که در شیراز سى شب ماه مبارک رمضان در مجلس سخنرانى یکى از وعّاظ معروف شیراز شرکت کردم و پس از بازگشت به حجره مدرسه، سخنرانى او را از نوار حافظه خودم پیاده و در دفتر مخصوص ثبت کردم.
این کار به ضمیمه مطالعات و یادداشتهاى خودم باعث شد که در کار وعظ و خطابه پیشرفت کنم و به همین علّت، به هر جا سفر مىکردم، شاخص مىشدم.
در سالهاى اقامت در شیراز، سعى مىکردم که با روزنامهها ارتباط قلمى داشته باشم. سوژههایى انتخاب مىکردم و در باره آنها مقاله مىنوشتم و براى روزنامه پارس که در شیراز منتشر مىشد و روزنامه دینى نداى حق که در تهران منتشر مىشد، ارسالمىکردم.بهقدرى دراین کار، جدّیّت کردم تا سرانجام، این دو روزنامه برخى از مقالاتم را چاپ کردند. این کار که براى من بسیار شوقانگیز و شاد کننده بود و الآن توصیف آن شوق و شادى برایم دشوار است، مرا در مسیر نویسندگى قرار داد و خدا را شکر مىکنم که هنوز قلم را از دستم نینداخته است.
ماه محرّم و صفر سال 1338شمسى به آبادان رفتم و از آنجا مستقیماً به قم آمدم و در مدرسه دارالشّفاء در حجره مشترکى به ادامه تحصیل پرداختم.
در قم نمىدانستم از درس کدام یک از مدرّسان استفاده کنم. ناچار از آیةاللّه مظاهرى اصفهانى کسب تکلیف کردم. ایشان از دو مدرّس بسیار تعریف کردند: یکى امام راحل و دیگرى آیةاللّه محقّق داماد0 ولى توصیه کردند که فعلاً درس آقاى داماد براى من زود است و ترجیح داد که به درس امام بروم.
من هم به توصیه ایشان عمل کردم و درس اصلى خودم را خارج فقه و اصول امام راحل که در مسجد سلماسى برگزار مىشد، قرار دادم. منتهى در درس مرحوم آیةاللّه بروجردى – که تعطیلات زیاد داشت – نیز شرکت مىکردم. مرحوم آیةاللّه حاج آقا مصطفى خمینى نیز درس شرح منظومهاى شروع کرد که با جمعى از دوستان از افاضات ایشان بهره مىبردیم. از درس جلد دوم کفایه مرحوم آیةاللّه سلطانى طباطبائى نیز مدّت کوتاهى استفاده بردم.
در آن سالها علّامه طباطبائى درس اسفار را تعطیل کرده بود و درس الهیّات شفا را براى عدّه معدودى در مسجد سلماسى افاضه مىکرد. آن سالها کتاب الهیّات شفا در دسترس نبود. ناچار با برخى از دوستان به کتابخانه مدرسه حجّتیّه مىرفتیم و صفحاتى از کتاب الهیّات شفا را دست نویس مىکردیم، تا بتوانیم از درس علّامه استفاده کنیم.
ناگفته نگذارم که در ایّام اقامت در شیراز، در کنار تحصیل، دروسى را که آموخته بودم، تدریس مىکردم و این را در رشد علمى خود مؤثّر و مفید مىدانستم. در حوزه علمیّه قم نیز این روش را ادامه دادم.
با ورود به قم، تمام مزایایى که به لحاظ معیشتى در شیراز داشتم، قطع شد. آن زمان مرحوم آیةاللّه بروجردى به طلبهاى که در مقطع خارج تحصیل مىکرد و از عهده امتحان بر آمده بود، در صورت مجرّد بودن، مبلغ سى تومان و در صورت معیل بودن، مبلغ شصت تومان شهریّه مىداد.
چند ماهى در قم ادامه تحصیل دادم، تا زمان امتحانات حوزه فرا رسید و من خودم را براى شرکت در امتحانات آماده کردم. براى مقطع خارج، جزوهاى از درس خارج مىخواستند و از جلدین کفایه و مکاسب امتحان مىگرفتند. در امتحان شرکت کردم و پذیرفته شدم و براى اوّلین بار، مبلغ سى تومان شهریّه دریافت کردم. جزوهاى که در امتحانات ارائه دادم، مربوط به درس آیةاللّه بروجردى بود.
اندیشه داشتن مدرک تحصیلى غیر حوزوى هنوز در سر داشتم. با داشتن دیپلم متوسّطه مشتاق بودم که مدرک لیسانس بگیرم. از آنجا که شهداى بزرگوار انقلاب، مرحوم استاد مطهّرى به تدریس در دانشکده الهیّات دانشگاه تهران پرداخته بود و مرحوم دکتر بهشتى، دکتر مفتّح و دکتر باهنر براى اخذ مدرک وارد آن دانشکده شده بودند، من هم ترجیح دادم که سیره همین سلف صالح را دنبال کنم. از اینرو، در سال 1339 شمسى در کنکور دانشکده مزبور شرکت کردم و پذیرفته شدم. جمع میان تحصیل حوزوى و دانشگاهى مشکل بود؛ ولى آن سالها تا سال 1342 شمسى که اینجانب به عنوان شاگرد اوّل دانشکده الهیّات فارغالتّحصیل شدم، دانشگاه صحنه اعتصابات و تظاهرات دانشجویى بود و هر ساله از بهمن تا خرداد که موسم امتحانات بود، دانشگاه تعطیل مىشد و من به راحتى به تحصیلات حوزوى مىپرداختم. به خصوص که رشته من – به اصطلاح آن روز – معقول یعنى فلسفه و کلام امروز بود و من متون اصلى را در حوزه خوانده بودم.
تنها دروسى از قبیل ملل و نحل یا تاریخ فلسفه برایم تازگى داشت. در سال دوم دانشکده درس فلسفه را از متن شرح منظومه سبزوارى، مرحوم استاد مطهّرى تدریس مىکرد و به حق از محضر ایشان بهره گرفتم؛ هر چند قبلاً این درس را خوانده بودم.سال 1342شمسى که سال پر برکت قیام پانزدهم خرداد بود، در دوره لیسانس فارغ التّحصیل شدم. هنوز این صحنه در ذهنم مجسّم است که روز عاشورا جمعیّتى عظیم وارد میدان بهارستان شد و از آنجا به سوى دانشگاه تهران به راه افتاد. همه جوان بودند و همه پیراهن مشکى به تن داشتند و هر کدام چوبى حمل مىکردند که بر سر آن، عکسى از امام نصب شده بود و شعارشان این بود:
خمینى، خمینى، خدا نگهدار تو
بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو
من خود استعداد زیادى براى ورود در کارهاى سیاسى داشتم، در شیراز این زمینه فراهم شد و در قم با حضور در مجلس درس امام و استماع سخنرانىها و مطالعه پیامهاى ایشان و سایر مراجع و ارتباط با دوستان انقلابى، شدّت یافت.
به علّت اینکه در دوره لیسانس شاگرد اوّل شده بودم، بدون کنکور اجازه دادند که در دوره دکترا ادامه تحصیل دهم. در سال 1345شمسى فارغالتّحصیل دکتراى فلسفه شدم و در سال 1356 شمسى رساله دکتراى خود را – که به راهنمایى استاد مطهّرى – تدوین شده بود، بدون حضور ایشان دفاع کردم؛ چرا که ایشان را به علّت مبارزات عقیدتى و سیاسى بازنشسته کرده بودند.
یکى از استادان کنونى دانشکده الهیّات مىگفت: ما دیدیم مطهّرى و آریانپور با هم برسر مسائل عقیدتى درگیرند و دانشجویان نیز در موافقت و مخالفت با آنان دو دسته شده و دانشکده را به تشنّج کشیدهاند. از اینرو، در شوراى دانشکده تصویب کردیم که هر دو بازنشسته شوند. معناى این گزارش این است که استاد مطهّرى همواره فداى عقیده پاک خودش شده است. براى تکمیل مطالعات و تحصیلات خود یک سال هم در دانشسراى عالى سابق، فوقلیسانس علوم تربیتى را گذرانیدم و نتیجه آن تألیف و تدوین چند جلد کتاب تربیتى شد که شرح آن خواهد آمد.
مرحوم استاد دکتر مهدى حائرى یزدى که به حق جامع الحکمتین و خود از شاگردان مرحوم آیةاللّه بروجردى و امام راحل و فقیه و اصولى و فیلسوف نامدارى بود، پس از بازنشستگى استاد مطهّرى بقیّه راهنمایى پایاننامه دکتراى مرا بر عهده گرفت و البته قسمتى از اسفار و شفا را در دوره دکترا از محضر ایشان استفاده برده بودم.
پس از فراغت از تحصیلات دانشگاهى عزم خود را بر اقامت در قم و ادامه تحصیلات حوزوى و تدریس در حوزه جزم کردم. با تبعید امام راحل، درس مرحوم آیةاللّه محقّق داماد را ترجیح دادم و چند سالى از محضر ایشان بهره بردم. با مرگ زودرس ایشان، حوزه از وجود پر برکت استادى بر جسته محروم شد. روانش شاد و درجاتش متعالى باد.
با ارتحال ایشان دروس خارج را در محضر اساتید و مراجع حوزه تا سال 1357شمسى که سال پیروزى انقلاب بود، ادامه دادم.حوادثى که از سال 1342 – تا 1357 شمسى اتّفاق افتاده بود، همه و همه در ساختار ذهنى و گرایش سیاسى اینجانب تأثیر گذاشته بود و به همین علّت در سه حوزه تألیف، تدریس و منبر و خطابه، راه واحدى را دنبال مىکردم و آن هم روشنگرى مخاطبان و فراهم کردن زمینه سقوط رژیم ستمشاهى بود.م
رحوم شهید قدّوسى، شهید بهشتى، شهید مفّتح و شهید باهنر از دوستانى بودند که اینجانب براى افکار و آراىشان احترام قائل بودم و قطعاً سیره و اخلاقیّات آنان در من تأثیر داشت. به خصوص که چند سالى در مدرسه حقّانى تدریس مىکردم و با شهید قدّوسى ارتباط نزدیک داشتم.
از سال 1344 شمسى که به عنوان دبیر در دبیرستانهاى قم مشغول کار شدم، سعى مىکردم که جوانان و نوجوانان را به سوى هدفى که اشاره شد، هدایت کنم.
انتخاب این شغل هم با الهام از روش شهداى بزرگوارى چون دکتر بهشتى، دکتر مفتّح و دکتر باهنر بود.
مرحوم آیةاللّه ربّانى شیرازى همواره مشوّق و دلگرم کننده من بود. از آیةاللّهالعظمى مکارم شیرازى و آیةاللّه سبحانى و آیةاللّه خزعلى بهرههاى فکرى مىگرفتم. آیةاللّه سبحانى از من خواستند که در مجلّه مکتب اسلام مقاله بنویسیم. این کار از سال 1342 شمسى آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
با ورود در جمع نویسندگان مکتب اسلام، کارها و فعّالیّتهاى قلمى پیشرفت کرد و همان چیزى که از دیرباز به آن، عشق مىورزیدم، تحقّق یافت.
قبل از پیروزى انقلابدر طلیعه نهضت، یعنى قبل از سال 1342 شمسى همراه و همآهنگ با نهضت بودم. از سال 1342 شمسى مبارزات خود را از طریق سخنرانىهاى انتقادى و اعتراضآمیز آغاز کردم. حوزه تبلیغاتم بیشتر، استان خوزستان و به طور عمده شهر آبادان بود. در آنجا دایماً با ساواک و شهربانى درگیر بودم و سرانجام از ورود به آبادان ممنوع شدم.
در سال 1352 شمسى عازم حج بودم. از شهربانى قم تقاضاى گذرنامه را کردم. پس از چند روز کامکار – رئیس اطلاعات – مرا احضار کرد و گذرنامه نشانم داد و گفت: نمىدهیم. پرسیدم: چرا؟ گفت: از ساواک بپرسید. پس از چند روزى دوندگى گذرنامه را دادند؛ ولى به هنگام سوار شدن به هواپیما مرا بازگرداندند و گفتند: ممنوع الخروج مىباشید. سرانجام پس از چند روزى تلاش و دوندگى اجازه خروج دادند. در نتیجه چند روزى از کاروان عقب ماندم و از مدّت زیارتم کم شد.
در یکى از سالها – که دقیقاً یادم نیست – به دعوت آیةاللّه سیّد صادق روحانى در ماه مبارک رمضان بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد جمعه منبر مىرفتم. بعد از چند روز دستگیر شدم. شهربانى مرا تحویل ساواک داد و ساواک دستور خروج و حکم تبعید مرا صادر کرد. سرانجام با وساطت برخى از متنفّذین از تبعید صرف نظر کردند.
به خاطر سخنرانىهایى که در تهران داشتم، در یکى از سالها ساواک تهران مرا احضار کرد و پس از بازجویى گفتند: آیه (و لا تحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل اللّه أمواتاً بل أحیاء…) را در سخنرانى نخوانید که چریک ساز است.
در سال 1356 شمسى قرار شد که در مجتمع قم که وابسته به دانشگاه تهران است، تدریس کنم. ساواک احضارم کرد و گفت: تدریس در دانشگاه منوط به دو چیز است: یکى اینکه محرز شود که تاکنون چه همکارىهایى با ساواک کردهاید و دیگر اینکه بگویید: بعد از این چه همکارىهایى خواهید کرد. جواب دادم: نه تاکنون همکارى کردهام و نه بعد از این همکارى مىکنم. گفتند: ما هم اجازه تدریس در دانشگاه را به شما نمىدهیم و بدین ترتیب، مانع تدریس در دانشگاه شدند.
در سال 1351 شمسى در فسا منبر رفتم و در باره خدایگان بحث کردم و آیاتى که مربوط به ادّعاى خدایى فرعون است، قرائت کردم. مرا دستگیر کردند و در شیراز تحویل کمیته مشترک دادند، چند روزى مفصلّاً بازجویى کردند و سرانجام تحویل دادگاه نظامى دادند. در دادگاه نظامى پس از بازجویى ضامن گرفتند و آزادم کردند. پس از چند ماه محاکمه کردند. در دادگاه بدوى و در دادگاه تجدید نظر، نظامیان شاه مرا تبرئه کردند. مىگفتند: با ذکر کلمه خدایگان به شاه اهانت شده و من مىگفتم: نمىدانستم که به شاه خدایگان مىگویند.
سال بعد که به دعوت مرحوم آیةاللّه نسّابه در داراب منبر مىرفتم، بار دیگر دستگیرم کردند و به شیراز آوردند و 48 ساعت دستم را به میله تخت بستند. تنها موقع قضاى حاجت و نماز و صرف غذا باز مىکردند. جرمم این بود که در باره زندانهاى هارون و شکنجههاى آن بحث کردهام و بر زندانهاى شاه تطبیق شده است.
در رمضان سال 1357شمسى که انقلاب به پیروزى نزدیک مىشد، در مسجد حجّة بن الحسن، واقع در خیابان سهروردى تهران، روزها بعد از نماز منبر مىرفتم. در یکى از روزهاى ماه مبارک، در نزدیکى مسجد دستگیرم کردند و به کمیته مشترک بردند و در یکى از سلّولهاى تنگ و تاریک زندانى کردند. در آنجا بازجویىها بسیار طولانى و خسته کننده بود. پس از چند روزى به سلّول غیر انفرادى بردند. در آنجا با آیةاللّه قاضى خرّم آبادى رئیس دانشگاه قم و مرحوم شهید شاه آبادى و آقاى اخترى امام جمعه محترم سمنان و کسانى دیگر هم سلّول شدیم و از آنجا خاطرات خوشى دارم.
سرانجام در اوایل مهر آزادم کردند و استدلالشان این بود که شما باید شاگردان دبیرستانى را درس بدهید. معلوم بود که از تعطیل ماندن کلاسها نگران بودند.
پس از آزادى و ورود به قم انجمن اسلامى معلّمان قم را با برخى از همکاران تشکیل دادیم و اعتصاب معلّمان و تعطیلى مدارس را پىگرفتیم، در این جریان با جناب آقاى صانعىرئیس محترم بنیاد 15 خرداد در ارتباط بودیم و در حقیقت، ایشان به نمایندگى از بیت امام و سران انقلاب به ما خط مىدادند.در همین ایّام، مکرّراً به فسا مىرفتم و راهپیمایىهاى شهر و روستاها را برنامهریزى مىکردم و هر جا حضور داشتم، سخنرانى مىکردم. در بعضى از مراسم، نیروها تیراندازى مىکردند و افرادى زخمى مىشدند. به یک لحاظ هم خروج از قم ضرورت داشت؛ چرا که با قطعى شدن اعتصاب معلّمان حکومتنظامى در صدد دستگیرى اینجانب بوبعد از پیروزى انقلاب پس از پیروزى انقلاب اسلامى همچنان در جریان رأىگیرىها و انتخاباتها بودم، سفرى از سوى امام راحل و با حکمى که از سوى ایشان صادر شده بود، به بروجرد رفتم و مسائل و مشکلات آنجا را حل کردم. حضرت آقاى شاهرخى دوست و همکار ما در مجلس خبرگان دوره سوم و در برخى از ادوار مجلس شوراى اسلامى نیز در آنجا بودند. اصرار کردند که من بمانم و ایشان به قم بیایند؛ ولى نپذیرفتم. مأموریّتهایى در استان فارس در شهرستان فسا و شهرستان کازرون به من داده شد که انجام یافت.
اهالى کازرون اصرار داشتند که مسئولیّت دادگاه انقلاب را بپذیرم. مرحوم آیةاللّه پسندیده هم در جریان بودند؛ ولى به علّت گرفتارىهاى دیگر، توفیق قبول این مسئولیّت پیدا نشد.
با شروع انتخابات مجلس شوراى اسلامى از سوى اهالى شهرستان فسا به نمایندگى مجلس انتخاب شدم. با پایان دوره اوّل بار دیگر در دوره دوم به نمایندگى مردم فسا برگزیده شدم.
از سال 1365 شمسى از آموزش و پرورش قم به دانشکده الهیات دانشگاه تهران منتقل شدم. در این چند سال، مراحل استادیارى و دانشیارى را پشت سر گذاشتم و اکنون به عنوان استاد تمام وقت به کار تدریس دروس فلسفه دوره دکترا اشتغال دارم.
از سال 1367 شمسى به عنوان ریاست گروه فلسفه دانشکده مزبور برگزیده شدم. این مسئولیّت، هنوز هم ادامه دارد. اخیراً طى حکمى براى دو سال دیگر هم تمدید شده است.
در تدریسهاى حوزوى تمام متون درسى را تا کفایه و مکاسب تدریس کردهام.
رسائل را مخصوصاً الرسائل الجدیده آیة اللّه مشکینى را بیشتر تدریس کردهام. شرح منظومه سبزوارى را چند بار درس دادهام. این درس در زیر گنبد مسجد اعظم تا قبل از پیروزى انقلاب از دروس شاخص حوزه بود. پس از پیروزى انقلاب نیز یک دوره شرح منظومه و یک دوره الهیّات شفا را در مَدْرس مدرسه فیضیّه تدریس کردهام.اکنون در دورههاى دکتراى دانشگاهها – اعم از دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد – اسفار و شفا تدریس مىکنم.
با توجّه به علاقه زیادى که به تدریس تفسیر، فقه، اصول و کلام دارم، دورههاى مکرّرى در مدرسه عالى شهید مطهّرى و دانشگاه امام صادق و دانشکده الهیّات دانشگاه تهران و دانشگاه قم، دروس مزبور را در سطح عالى تدریس کردهام.در موقع کاندیدا شدن براى نمایندگى مجلس خبرگان از من امتحان نخواستند. معلوم شد که آیةاللّه امامى کاشانى از اعضاى آن زمان شوراى نگهبان با مراجعه به سوابق تدریس فقه و اصول اینجانب در مدرسه عالى شهید مطهّرى به این نتیجه رسیدهاند که امتحان لازم نیست.
یکى از موادّى که در دوره دکتراى رشته علوم قرآنى تدریس کردهام، بحث و بررسى در باره احادیث موضوعه است که با فراهم بودن مواد اوّلیّه آن مىتواند به صورت کتابى منتشر شود. درس دیگرى که در آن دوره دادهام، نقد و بررسى ترجمههاى قرآن است.
دروس کلامى و تاریخ علم کلام را مکرّراً تدریس کردهام و این، اعم است از مسائل قدیم کلامى و مسائل جدید کلامى، هر چند امروز کلام جدید مىگویند؛ ولى من معتقدم که کلام، قدیم و جدید ندارد؛ بلکه مسائل قدیم و جدید داریم؛ مانند مسائل مستحدثه در فقه.
از دوران نمایندگى مجلس تاکنون ارتباط خودم را با حوزه علمیّه قطع نکردهام، اکنون در مدرسه امام خمینى درس کلام و در مؤسّسه امام صادق(ع) که دورههاى کلام تخصّصى حوزه در آنجا برگزار مىشود، درس اسفار و در مدرسه امامحسین(ع) که محلّ برگزارى دورههاى تخصّصى تفسیر حوزه است، درس تفسیر موضوعى مىگویم.
در مجلس شوراى اسلامى ریاست کمیسیون آموزش و پرورش یا معاونت کمیسیون فرهنگ و آموزش عالى و عضویّت کمیسیون تحقیق را بر عهده داشتم و مطالعه پروندههایى که اشخاص در ساواک منحلّه داشتند، معمولاً بر عهده داشتم.
خاطره مهمّ من در مجلس دوره اوّل قانونگذارى، عزل بنىصدر از مقام ریاستجمهورى بود.
در عین نمایندگى مجلس سفرهاى متعدّد و مکرّرى به مناطق جنگى داشتم. فضاى جبههها، فضایى آکنده از روحانیّت و معنویّت بود. حضور نمایندگان مجلس – مخصوصاً براى خود من – دو فایده داشت: یکى دلگرمى و تشویق رزمندگان و دیگرى روحیّه گرفتن دیدار کنندگان.
یکى از خاطرات شیرین و فراموش نشدنى من، این بود که بلافاصله پس از فتح فاو به آنجا رفتم و از عملیّات قهرمانانه و حیرت برانگیز فاتحان فاو و گزارشهایى که دادند و صحنههایى که بازدید شد، لذّت بسیار بردم. واقعاً کارى شبیه اعجاز انجام شده بود. چند رزمنده قهرمان به وسیله شنا خود را به جزیره مزبور رسانیده و نیروهاى عراقى را تار و مار کرده بودند.اکنون در سومین دوره مجلس خبرگان به عنوان نایب رئیس کمیسیون آییننامه انجام وظیفه مىکنم. با اینکه در ایّام انتخابات، تبلیغات ضعیفى داشتم، مردم رشید استان فارس به من رأى چشمگیرى دادند و با آرایى بالاى پانصدهزار، به عنوان نفر سوم از پنج نماینده استان برگزیده شدم. در اوّلین دوره انتخابات هیئت رئیسه مجلس حضور داشتم؛ ولى در دومین دوره به علّت تشرّف به حج، حضور نداشتم.
کتب:
1?راه تکامل در هفت جلد باهمکارى آقایان ادیب لارى و محمد امامى(ترجمه التّکامل فى الاسلام)؛
2?ترجمه تفسیر مجمع البیان که جلد اوّل آن را مرحوم شهید دکتر مفتّح و آیةاللّه العظمى نورى همدانى ترجمه کردند و در دو جلد منتشر شد. جلد دوم، سوم و چهارم را اینجانب ترجمه کردم که در هشت جلد منتشر شده است؛ 3?على و قومیّت عربى(ترجمه جلد پنجم الامام على، صوت العدالة الانسانیّه)؛ 4?تربیت کودک در جهان امروز؛ 5?اسلام و حقوق کودک؛ 6?نسل نوخاسته؛ 7?تربیت از دیدگاه اسلام؛ 8?اسلام و تربیت کودکان؛ 9?اسلام و بازى کودکان؛ 10?مبانى تربیت بدنى در اسلام؛ 11?زنان نامدار(سه جلد)؛ 12?مادر پیامبر(ترجمه امّ النبى)؛ 13?پاسخ به شبهاتى پیرامون تشیّع (ترجمه شبهاتٌ حولَ التشیّع)؛ 14?مسائل و مشکلات تربیتى؛ 15?مسائل و مشکلات خانوادگى؛ 16?مسائل و مشکلات زناشویى؛ 17?گامهایى در راه تبلیغ (ترجمه خطواتٌ على طریق الاسلام)؛ 18?خانواده در قرآن؛ 19?حکومت در قرآن؛ 20?مستضعف در قرآن؛ 21?انسان در قرآن؛ 22?عیسى در قرآن؛ 23?عیسى پیامآور اسلام؛ 24?قهرمان علقمه؛ 25?تأمّلات کلامى؛ 26?فلسفه دین(آماده چاپ)؛ 27?گوهر و صدف دین(آماده چاپ)؛ 28?قانون اساسى و مجلس شورا از دیدگاه نائینى(آماده چاپ)؛ 29?هستى و علل آن( ترجمه و تفسیر نمط چهارم از اشارات شیخ الرّئیس)؛ 30?صنع و ابداع( ترجمه و تفسیر نمط پنجم از اشارات شیخ الرّئیس)؛ 31?غایات و مبادى( ترجمه و تفسیر نمط ششم از اشارات شیخ الرّئیس، آماده چاپ)؛ 32?انسان و مذهب؛ 33?فقه مقدّماتى(براى دانشجویان دانشگاه پیام نور)؛ 34?فقه تخصّصى یک(براى دانشجویان دانشگاه پیام نور)؛ 35?اقتصاد در مکتب توحید؛ 36?خدا در قرآن؛ 37?مبارزات ایدئولوژیک؛ 38?ترجمه دعاى ابوحمزه ثمالى(که در دوران اقامت در شیراز ترجمه و چاپ شد)؛ 39?حق و باطل(مجموعه مقالات فصلنامه تخصّصى کلام اسلامى، آماده چاپ)؛ 40?سیرى در اندیشههاى علوى(آماده چاپ)؛ 41?فاطمه، الگوى همه تاریخ(در دست تألیف).
در عین حال، صدها پایان نامه دکترا و کارشناسى حوزه و دانشگاه را راهنمایى کردهام.
اکنون اینجانب با بخش پژوهشى دانشگاه تهران در ارتباطم و برخى از طرحهاى نیمه کلان را در دست اجرا دارم.
با مجلّاتى از قبیل مجلّه تخصّصى کلام و مجلّه مکتب اسلام و…همکارى دارم. براى برخى از کنگرهها و مجامع علمى مقالاتى نوشتهام که به چاپ رسیده است.