گپوگفتی با حجتالاسلام سعید بهشتی
فرزند آیتالله احمد بهشتی و مدیر گروه فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی است. او میگوید از دانشگاه تورنتو پذیرش داشتم اما تصمیم گرفتم در ایران بمانم و دوره دکتری را در این جا تکمیل کنم و همزمان دروس حوزوی را نیز به سامان برسانم.
محیط خانوادگیاش ذووجهینی بود هم در خانواده به علم آکادمیک اهمیت میدادند هم حوزه به همین دلیل هر دو را زیر نظر اساتید فن آموزش دید.
حجتالاسلام والمسلمین سعید بهشتی که کتاب «آئین خردپروری» اش در سال 87 برگزیده جشنواره فارابی شد، میگوید که به دست پدر و استادش معمم شده است.
وی عضو انجمن فلسفه تعلیم و تربیت ایران، انجمن فلسفه تعلیم و تربیت بریتانیای کبیر و کانادا، شورای فرهنگی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی، کمیته ناظر بر نشریات دانشگاهی دانشگاه علامه و ... بوده و میگوید که آخر هفتههایش به خانواده تعلق دارد مخصوصاً پنجشنبهها که از آن به نام یوم البیت نام میبرد.
حجتالاسلام بهشتی در زمینه اصلاح و بازنگری در سر فصلهای برنامه درسی دوره کارشناسی ارشد رشته تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش، گرایش تعلیم و تربیت اسلامی، با هدف اسلامیسازی آن و اجرا و عملیاتیسازی برنامه جدید پس از تصویب در دانشگاه از نیمسال اول 89-1388 مشارکت داشت.
مشروح گفتوگو با حجتالاسلام و المسلمین سعید بهشتی را در ادامه میخوانیم:
* ابتدا بفرمایید متولد چه سالی هستید؟
-سال 42
*تهران؟
-خیر من متولد فسا هستم و در شهر مقدس قم پرورش یافتم و تا سال سوم دبیرستان هم در قم زندگی کردم.
*ادامه تحصیلاتتان را کجا بودید؟
-تقریباً تا اواخر دوره دبیرستان قم بودم بعد در تهران ساکن شدیم. اما تحصیلات دانشگاهیام به این ترتیب است: دوره کارشناسی را در دانشگاه شیراز، دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه اصفهان و دوره دکتری را در تهران به اتمام رساندم.
مشوق تحصیلات حوزه و دانشگاهم پدرم بودند
*پس بین حوزه و دانشگاه، شما ابتدا در دانشگاه تحصیل کردید؟
- بله ابتدا بخش عمده تحصیلات دانشگاهی را به اتمام رساندم و بعد وارد تحصیلات حوزوی شدم. تا اوایل تحصیلات دکتری در وادی طلبگی نبودم. اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که ما در محیط خانوادگی یک محیط ذووجهینی داشتیم، به این ترتیب که آقای والد ما (حاج آقای احمد بهشتی) ابتدا تحصیلات حوزوی را تا پایان مقطع سطح در شیراز به اتمام رساندند، سپس به قم آمدند و به درجه اجتهاد نایل گشتند و اوایل دهه 40 وارد دروس دانشگاهی شدند.
اما روال من اینطور نبود. من با اینکه فرزند ارشد خانواده هستم آقای والد ما هیچگاه نه من و نه دیگر فرزندان را مجبور به تحصیلات حوزوی نکردند هر چند همیشه مشوق ما به این مقوله بودند و بالاتر از این از همان اوان کودکی آرام آرام به ما ادبیات عرب آموختند. من نیز در چنین محیطی پرورش یافتم.
پدر هیچ گاه مثلاً به من امر نفرمودند که شما به عنوان فرزند ارشد باید همین مسیر را طی کنید، با اینکه امرشان برای من مطاع بود. این است که من خودم این روند را طی کردم و در مرحلهای از زندگی به شدت احساس نیاز به فراگیری علوم حوزوی در من پیدا شد. بنا به گفته مولوی «آب کم جو تشنگی آور به دست/تا بجوشد آب از بالا و پست»؛ این احساس تشنگی به فضل پروردگار متعال در بنده حاصل شد.
خلاصه بعد از طی دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد بنا به رویدادهایی که در زندگیم پدید آمد اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد شوق تحصیلات حوزوی در من ایجاد شد و با این که در سال 1370 همه شرایط برای ادامه تحصیلات دکتری در خارج از کشور فراهم آمد از این کار صرف نظر کردم.
بین ماندن و رفتن به کانادا، ایران را انتخاب کردم
*پس جریان بورسیه تحصیلی کانادا چه بود؟
-پس از اتمام مقطع کارشناسی ارشد به عنوان نفر اول بورسیه کانادا برای دکتری پذیرفته شدم. بورسیه را با هدف اصلی خودم مقایسه کردم و دیدم نفعش کمتر است با اینکه عموی ما ساکن کانادا و فوق تخصص اورولوژی هستند و به کمک ایشان از مؤسسه OISE دانشگاه تورنتو، پذیرش گرفته بودم اما تصمیم گرفتم در ایران بمانم و دوره دکتری را در این جا تکمیل کنم و در عین حال و به طور همزمان دروس حوزوی را نیز به سامان برسانم.
همزمان در حوزه و دانشگاه تحصیل کردم
*با خانواده در این راستا مشورت نکردید؟
-بله در این رابطه با آیتالله والد مشورت کردم و ایشان با خیر خواهی به من فرمودند که با این ایدهای که دارم میتوانم دکتری را تبدیل به داخل کنم و همزمان هم در دانشگاه و هم حوزه مشغول شوم و برای خارج از کشور از فرصتهای مطالعاتی استفاده کنم.
انتظارم از دوره دکتری فلسفه در ایران بیشتر بود
*پشیمان نشدید؟
-خیر البته از این جهت تا حدودی پشیمان هستم که انتظارم از دکتری ـ ضمن احترام و ادب به همه اساتیدم ـ آنطور که باید تأمین نشد بنابراین در دوره دکتری تلاش زیادی برای تولید علمی در رشته خودم داشتم. به طور مثال کتاب «زمینهای برای بازشناسی و نقادی فلسفه تعلیم و تربیت در جهان غرب» که 34 فصل شامل مجموعه مقالات انگلیسی و فارسی بود، تدوین کردم. این اثر الان جزو منابع آزمون دکتری رشته فلسفه تعلیم و تربیت است.
به دست پدرم معمم شدم
*از چه سالی رسماً معمم شدید؟
-تابستان سال 1381 به دست مبارک پدر و استاد بزرگوارم به کسوت مقدس روحانیت در آمدم. البته در آن مقطع از ایشان اجازه گرفتم که فقط برای تبلیغ در وطنم فسا در این کسوت باشم اما از مهر ماه سال 1387 رسماً و به طور فراگیر در این کسوت قرار گرفتم.
*چه اساتیدی را در دوران تحصیل ـ از حوزه و دانشگاه به خاطر میآورید که بر تفکر شما تأثیر اصلی را داشتند؟
-نخستین استاد من پدرم هستند. از سالهای آغازین دهه هفتاد که تصمیم گرفتم به خارج از کشور نروم یک بار دیگر ایشان را بازشناختم با اینکه از دوران کودکی خدمت ایشان ادبیات عرب میخواندم ایشان در حقم کوتاهی نکردند، مادرم هم همینطور اما در سمت مربی. از اوایل دهه هفتاد ادبیات عرب را قبل از فلسفه اسلامی نزد پدر شروع به تلمذ کردم سه سال به طول انجامید، سپس وارد فلسفه اسلامی شدیم و کتاب «بدایة الحکمه» علامه طباطبایی و سپس نهایة الحکمة در سالهای 74 تا 76 تلمذ کردم سپس شروع به تلمذ «الاشارات التنبیهات» شیخ الرئیس ابوعلی سینا کردیم که این سیزده سال به طول انجامید، این کتاب ده نمط داشت که غیر از سه نمط اول، هفت نمط بعدی را خدمت پدر خواندم و الان هم مجلد ششم اسفار را خدمت ایشان تلمذ میکنم.
*استاد با این همه مشغله در دانشگاه دیگر چطور کارهایتان را برنامهریزی میکنید؟
-الان روزهای جمعه را به فراگیری مجلد ششم اسفار ملاصدرا و نیز فقه و اصول اختصاص دادم که البته گاهی اوقات ایشان تهران نیستند و لذا برنامه لغو میشود اما وقت هایی که تهران تشریف دارند پیش از ظهرهای جمعه در محضر ایشان جمعه فلسفه، فقه و اصول میخوانم.
نزد آیتالله آقارضی شیرازی شرح منظومه تملذ کردم
*خب از اساتیدتان میگفتید؟
-بله سال 74 بود که به راهنمایی پدر، استادی توسط ایشان در تهران به من معرفی شدند تا نزدشان تلمذ کنم، ایشان حضرت آیتالله آقارضی شیرازی بودند. منزلشان یوسف آباد تهران است. آن سالها ایشان شرح منظومه سبزواری را عصرهای شنبه و چهارشنبه تدریس میکردند. این دوره، شش سال، 430 جلسه به طول انجامید. تقریباً در درسهای ایشان تعطیلی نداشتیم با اینکه حضور و غیاب و مدرکی هم مطرح نبود و همه به خاطر عشق و علاقه بود که تا اوایل سال 79 طول کشید. گفتنی است که بنده تمام تقریرات استادم را ثبت کردهام.
سپس فراگیری کتاب «الشواهد الربوبیه» ملاصدرا را آغاز کردیم این کتاب هم پنج سال، 330 جلسه طول کشید همه تقریراتم را نوشتم و صحافی کردم استاد هم برای من تقریظ نوشتند. از سال 86 هم اسفار را آغاز کردیم و هنوز هم مجلد نهم اسفار را تلمذ میکنم.
*عرفان چطور؟
-عرفان را از سال 89 نزد استاد آقارضی شیرازی با درس «فصوص» محیالدین ابن عربی تلمذ کردم و اکنون اواخر آن هستیم.
همسرم دانشجوی من بود
*استاد با این وضعیت فشرده تحصیلی، فرصت برای ازدواج پیدا کردید؟
-بله سال 76 در همین دانشگاه علامه، مکاتب فلسفی آراء تربیتی را تدریس میکردم و همسرم دانشجوی من بودند به مرور با هم آشنا شدیم و زمینهها فراهم شد تا با اجازه خانوادهها صحبت کردیم و سپس جلسات دیگر هم با خانواده به منزل ایشان رفتیم، همسرم اهل کرمانشاه و آن زمان دانشجوی فوق لیسانس بودند. الان دانشجوی دکتری دانشگاه پیام نور رشته آموزش از راه دور هستند.
به همسرم گفتم همراه دینی و همکار علمی میخواهم
*شما با درس خواندن یا کار کردنشان مشکلی داشتید؟
-خیر. در همان مراحل اولیه ازدواج به ایشان گفتم که من یک همراه دینی و همکار علمی میخواهم. ایشان هم در این دو جهت همواره این گونه بوده و هستند؛ هر چند رشته تحصیل ایشان با من تفاوت دارد.
*راستی جناب دکتر شما با شهید بهشتی نسبتی دارید؟
-خیر.
اهل فلسفه هم باید به عقلیات و هم به حسیات توجه کنند
*بسیار خب. استاد اینکه میگویند زندگی با فیلسوفان سخت است، یک شوخی است یا جدی؟
-هم جدی است و هم شوخی. بهرحال فیلسوفان زندگی را عمیقتر میبینند چون به ظواهر حسیه اکتفا نمیکنند. فلسفه اسلامی هم از این قاعده مستثنی نیست. انتزاعی بودن دانش فلسفه و مجرد بودن آن و اینکه با عقلیات سروکار دارد بالطبع شوخی بردار نیست. منتها بنده با الهام از خود حکمت متعالیه که برگرفته از قرآن و سنت است به این رسیدم که اهل فلسفه هم باید به عقلیات بپردازند هم به حسیات و البته همواره این حسیات است که تابع و پیرو عقلیات خواهد بود.
ملاصدرا در صفحات دوم و سوم مقدمه کتاب اسفار بیان میکند که انسان دو وجه تعقلی و تعلقی دارد که تعلقی به تعبیر ملاصدرا به جهت اضافه انسان به بدن باز میگردد اما یک وجه بالاتر توجه او به سوی حق است. خروجی وجه تعلقی نفس به بدن میشود.
*اصلاً فیلسوفان اسلامی چه نگاهی به بدن انسان داشتند؟
-یک عبارتی را در جلد نهم اسفار خواندم و برایم جالب بود حاصلش این است که در حکمت متعالیه نفس و بدن با هم اتحاد وجودی دارند به اصطلاح فلسفی، نسبت نفس و بدن، نسبت اتحادی است، نه انضمامی. با این دیدگاه هیچ وقت بدن ورای نفس نیست و این نفس است که بدن را تدبیر و مدیریت میکند.
شوخی بودن آن پرسشی که داشتید هم به این دلیل است که فیلسوف در این عالم زندگی میکند و نیازهای مادی دارد مثل همه انسانیهای دیگر بنابراین فرقی با دیگران ندارد، از این جهت باید تعادلی بین نیازهای روحی و بدنیاش برقرار شود اما بهرحال فیلسوف یک حالت تجردی، انقطاعی و گسستگی نسبت به جزئیات و متخیلات دارد که اگر این طور نباشد، مراتب مادون نفس، یعنی ادراکات حسیه و خیالیه مرتب ایجاد مزاحمت و فیلسوف را با مانع مواجه میکند . لذا این مرتبه مافوق همیشه باید مسلط بر مراتب دیگر باشد.
روزهای پنجشنبه یوم البیت است!
*استاد وقتی هم برای اوقات فراغت دارید؟
-با برنامهریزی انسان به همه کارهایش میرسد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند «اوصیکم بالتقوالله و نظم امرکم» من هم روزهای پنج شنبه و جمعه را دارم و چون از آن اساتیدی نیستم که یک روز در این شهر و روز دیگر در آن شهر تدریس کنم بنابراین آخر هفتهها آزاد هستم البته به استثنای آن بخشی از روزهای جمعه که تلمذ میکنم. من روزهای پنجشنبه را یومالبیت نام گذاشته و به امور خانواده اختصاص داده ام. بنابراین رسیدگی به کارهای داخلی منزل مانند تهیه لوازم و وسایل را انجام میدهم. در امور منزل هم بتوانم کمک میکنم با اینکه الان دیگر مثل قدیم نیست و امکانات زیاد است با این حال کارها را بر دوش همسر و فرزندانم نمیگذارم. برنامه مسافرت و تفریح هم جای خود دارد.
*پس اهل سفر هم هستید؟
-بله به دلیل اینکه اهل فسا هستیم بخشی از تابستان را به آنجا سفر میکنیم و چند سالی هم هست که آغاز سال را با خانواده به خدمت علی بن موسی الرضا (ع) مشرف میشویم. در فرصتهای مناسب و هوای مساعد به شهرهای شمال کشور نیز سفر میکنیم.
2دختر دبستانی دارم
*فرزندانتان چند ساله هستند؟
-دو دختر دارم ریحانه خانوم پایه هفتم و حنانه خانوم پایه دوم ابتدایی هستند.
*خدا حفظشان کند دختر هم که دارید پس اهل شعر و ادبیات هستید؟
-بله بهرحال هم زمینه خانوادگی دارم و هم خودم به خاطر وجه عرفانی به شعر علاقهمند شدم البته از چند سال پیش هم اشعاری سرودم منتها کارها زیاد شد و دیگر فرصتی پیش نیامد زمینه شعریام هم به والدم باز میگردد. یکی از این اشعارم بدین شرح است:
دل حریم بی ریای جان جانان آمدست / پس حریمش پاس دار و در طریق یار باش
دوست در دل جلوه ها بنمود و آن را واله کرد / روی گردان از مجاز و عازم دیدار باش
ای که بیرون از وجودت طالب هو گشته ای / این تویی که هونمایی فارغ از اغیار باش
دفتر نفست کنون پر گردد از اعمال تو / پس مراقب بر درون و د م به دم بیدار باش
گر که خواهان بطون و سر هستی گشته ای / فاش گویم پاک باش و مظهر اسرار باش
صاحب علم و عمل باش و به دور از کینه ها / جلوه عشق و محبت در صف احرار باش
خودشناسی برتر از هر علم و هر دانش بدان / این سخن در یاد دار و دلخوش از دادار باش
ذاکر از اعماق دل گوید که ای جانا عزیز / عبد با اخلاص حق و همدم ابرار باش
پیاده روی اطراف منزل را ترک نمیکنم
*ورزش هم میکنید؟
-بله هر شب نیم ساعت حول و حوش ساعت 9 تا 9:30 پیاده روی با سرعت در یک فضای وسیعی نزدیک منزلمان انجام میدهم.
*منزل کجاست؟
-خیابان ستاری شمالی بعد از میدان دانشگاه آزاد. تقریباً مقید شدهام به این نیم ساعت. دانشگاه هم استخر دارد و روزهای یک شنبه و سهشنبه را به آقایان استخر داده است. هر گاه فرصت کنم استخر میروم.
زانو زدن نزد اساتید، کمر ما را دچار مشکل کرد
*پس نباید رژیم غذایی خاصی داشته باشید؟
- چرا دارم. انسان برای پیشرفت و ترقی علمی باید بدن سالم داشته باشد و همواره با برنامه و تدبیر پیش برود. داشتن رژیم غذایی علمی و درست، بخشی از این تدبیر عقلانی است. من از بیش از 20 سال پیش که همزمان با تحصیلات دکتری، به فراگیری منظم و مستمر و بی وقفه علوم حوزوی پرداختم فشار جسمی بسیاری تحمل کردم. برای مثال، فقط نزد حضرت آیت الله سید رضی شیرازی بیش از یک هزار جلسه فلسفه آموختم. تازه اینها همه در کنار فقه و اصول بوده است. بیش از 10 سال دوره خارج فقه و اصول نیز بحث دیگری است که در جای خود باید مطرح شود. همه اینها در کنار دروس دیگری که همزمان نزد دیگر استادانم میآموختم فشار جسمی سنگینی بر من وارد ساخت.
یعنی یکی از عوامل مهم ابتلای من به دیسک کمر ـ آن گونه که متخصصان میگفتند ـ همین نشستن های مکرر و طولانی بر روی زمین و عدم رعایت ضوابط پزشکی و بهداشتی بود. خلاصه، تابستان 87 آنقدر وضعم وخیم شد که نزد چند متخصص و جراح مغز و اعصاب رفتم و همه به اتفاق گفتند باید جراحی کنم وگرنه منجر به قطع نخاع میشود. از جمله متخصصانی که مرا معاینه کرد دکتر پارسا در خیابان قلهک تهران بود. ایشان بعد از معاینه به من گفت: شما شغلتان چیست شما کارگری میکنید؟! من گفتم یک جور کارگری علمی. دکتر گفت که چه کار کردی که این دیسک این اندازه از بین رفته؟ مگر وزنههای سنگین برداشتی؟ گفتم: نشستن زیاد روی زمین. گفت: علتش همین است. به هر حال 26 اسفند 1387 آقای دکتر سید محمود طباطبایی دیسک مرا جراحی کرد و به لطف خدای متعال مشکل برطرف شد.